من راز فصل ها را میدانم ... هیچ شبی همیشگی نیست،دیر یا زود میشکند. آفتاب یخ زمین را آب میکند،و با خود نغمه امید،شادی،روشنایی و زندگی می آورد ... و ما باری دیگر باغچه ها را بنفشه خواهیم کاشت......
دلت که گرفته باشد … شادترین آهنگها روضه خوانی میکنند … شلوغ ترین مکانها ،تنهایی را به رخت میکشند … و شادترین روزها برای تو غمگین ترین روزهاست … دلت که گرفته باشد ، نقض میشود همه قانونها …
چه کسی بود که در حنجره ات شعری دید و به آتش بخشید؟ چه کسی قفل قفسها را ساخت تا قناری نتواند بپرد؟ تو اگر او باشی...من اگر او باشم... چه کسی از من و تو مرگ پرستو را دید، رفت و یک بوسه به دستان کمانداران زد؟ چه کسی بود که تیری به کمانداران داد و به مهمانی ...
باز پائیز رسید... آسمان ابری شد... دل آبی هوا بازگرفت... ****** باز پائیز رسید... آسمان باز گریست... فصل پائیز کسالت دارد... ****** باز پائیز رسید... جای تو مانده کنارم خالی... چند سالست که اینگونه زمان میگذرد؟.. فکر برگشتن تو در سرمن... ...
همیشه نه... ولی گاهی، میان بودن وخواستن، فاصله می افتد! وقتهایی هست که، کسی را با تمام وجود می خواهی، ولی نباید کنارش باشی.....
خاطرات بی هوا می آیند... گاهی وسط یک فکر... گاهی وسط یک خیابان... سردت می کنند،داغت می کنند! خاطرات تمام نمی شوند... تمامت می کنند!!...
آپدیت شده شنبه ۱۶ آذر ۹۲ در ۰۱:۴۱ توسط [ARG:5 UNDEFINED]
سر میز شام... به یادت که می افتم...بغض میکنم!!! اشک در چشمانم حلقه میزند، همه با تعجب نگاهم میکنند... لبخند میزنم و میگویم: چقدر داغ بود!!!...
آپدیت شده شنبه ۱۶ آذر ۹۲ در ۱۰:۴۸ توسط [ARG:5 UNDEFINED]
همه چیز با تو شروع شد ! اما هیچ چیز بدون تو تمام نمیشود... حتی همین دلتنگیهای من ! چه فرقی میکند ! آن سوی دنیا باشم،یا فقط چند کوچه آن طرف تر...!؟ پای عشق که در میان باشد، دلتنگی دمار آدم را در می آورد.....