ایستاده ام.... بگذار سرنوشت راهش را برود...! من،همینجا، کنار قول هایت، درست روبروی دوست داشتنت و در عمق نبودنت، محکم ایستاده ام!!
تمامِ آن چيزی که درباره*ی تو، در سَرم هست، ده*ها کتاب می*شود. اما تمامِ چيزی که در دلم هست فقط دو کلمه است، دوستت دارم! ويکتور هوگو
ﺍﮔﺮ ﻣُﺮﺩﻩﺍﯼ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ ﻫﻨﻮﺯ ﻻﺍﻗﻞ ﺧﻄﯽ ﺧﺒﺮﯼ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺧﯿﺎﻟﯽ ... ﺑﯽﺍﻧﺼﺎﻑ ! ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﺻﺎﻟﺤﯽ
این بار هم که تاول پاهایمخشک شود دوباره عاشقت می*شوم دوباره راه می*افتم دوباره گم می*شوم هرطور شدهاینراه را تا آخر می*روم بوی رفتن می دهی در را باز می گذارم وقتی برو که گنجشک ها و ستاره ها خوابند... مرا ببخش که با دوری ات زنده ام هنوز...! باران که می*بارد تمام کوچه*های شهر پر از فریاد من است ...
همیشه منتظرت هستم خیال می کنم پشت در ایستاده ای و در میزنی اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است لولای شکسته در را عوض میکنم انگار کسی در میزند در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای می گویم : بانو خوش آمدی ولی تو نیستی پشت در تنهاییست در را می بندم و باز دوباره باز میکنم ولی هنوز هم نیستی اینقدر باز میکنم و می بندم که لولای در دوباره می شکند کاش می آمدی می دانم ...
وقتی کسی که دوستش داری،کسی که در زندگی ات نقشی داشته،می رود،می میرد و دیگر نیست،همه چیز دگرگون می شود؛چه بخواهی و چه نخواهی. آن چه به جا می ماند،کتا ب ها هستند و نامه ها و عکس ها.یادها و اندوهی چاره ناپذیر و گاهی هم در گوشه ای،خیابانی،کسی را اشتباهی به جای او می گیری و به دنبالش می روی...
هنوز هم هر کجا که ظلمت از وحشت ِ واژه زاده می شود کافی ست رخسار ِ آرام ِ تو را به یاد آورم راه .. روشن خواهد شد آرامش به خانه باز خواهد گشت و کلمات به یاری ام می آیند تا با هزار زبان از نی و از نوشتن با من گفتگو کنند. سید علی صالحی
گـاه دلم میـگـیرد گـاه زندگی ســخـت میـشـود گـاه فقط, تـنهـایی آرامـش مـی آورد گـاه گـذشـتـه اذیـتـم مـیـکـنـد این گـاه هـا... گـهـگـاه تـمـام روز و شـب مـن میـشـو د آنـوقـت بـغـض گـلـویـم را مــیگـیـرد ! درسـت مـثـل هـمـین روزها ...