حق بااوبود..... مقصرمن بودم... آن قدر گفتم غلامتم.... باورکرد مرافروخت.......
خیانت کره و میگوید کو نشانم بده...... آخه آدم حسابی..مگرجای بوسه میماند؟؟
میشنوی؟؟ دیگرصدای نفسهایم نمی آید.... به دار کشیده مرا بغض نبودنت........
این روزهازیادی ساکت شده ام ...... حرفهایم نمیدانم چرا به جای گلو.. ازچشمهایم بیرون می آیند....
رفت و من فقط شنیدم راحت شدم........ لعنت به سادگی من.....
غمگینم.... مثل عکس در اعلامیه ترحیم... که خنده اش همه را به گریه می اندازد..........
عطرها..... آهنگها.... بیرحم ترینند... بی آنکه بخواهی میبرنت به قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی......