مطالب بدون دسته بندی
میشنوی؟؟ دیگرصدای نفسهایم نمی آید.... به دار کشیده مرا بغض نبودنت........
این روزهازیادی ساکت شده ام ...... حرفهایم نمیدانم چرا به جای گلو.. ازچشمهایم بیرون می آیند....
رفت و من فقط شنیدم راحت شدم........ لعنت به سادگی من.....
غمگینم.... مثل عکس در اعلامیه ترحیم... که خنده اش همه را به گریه می اندازد..........
عطرها..... آهنگها.... بیرحم ترینند... بی آنکه بخواهی میبرنت به قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی......
چقدرسخته تو هق هق گریه هات نفس کم بیاری.... اونوقت عشقت به دیگری بگه نفسم....
رفتم گفتم ازخیرش میگذرم.... شنیدم گفت ازشرش خلاص شدم...
گفت خدانخواست قسمت هم باشیم.... گفتم یعنی خدای تو خدای من نبود؟؟؟؟؟؟