دلم تنگه مثل ابرای تیره تویه حسی مث زندون اسیره تـــو از احساس من چیزی نمیدونی که داری بی خودی من و می رنجونی یه امشب جای من باش جای اونی که چشماش به در خشک شد ولی عشقش نیومد یه امشب همسفر باش مث من در به در باش جای اون که ب دنیا پشت پا زد باید کاری کنی آروم بگیرم باید یک لحظه دستاتـــو بگیرم باید برگردی امشب باز به این خونه باید این لحظه ...
دیگه خودتون قضاوت کنین .................
بامن ازتنهاییش میگفت.... اما... صدای بوق پشت خطی اش امانش رابریده بود.....