برای پریدن به دو بال احتیاج داریم. عقل ، قلب. هر کدوم و که کنار بزاریم به زمین سقوط میکنیم. با هم در کنار هم و هماهنگ.
زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک ،یک نفر همدم خوشبختی هاست ،یک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم آنچه باقیست فقط خوبی هاست
بی تو طوفان زده دشت جنونم صیدافتاده به خونم تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم؟ بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم، دگر از پا نشستم گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فروریخت سر من بی تو من در همه شهر غریبم بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی ...
من نه آنه بودم که آسان رفتم اندر دام عشق آفرین بر فرط استادی آن صیاد باد . . .
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
عاشقت خواهم ماند، بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد
گوشم برای تو هر چه میخواهد دل تنگت بگو چشمم برای تو میخواهم فقط تو را ببینم دستانم برای تو آن ها را بگیر هرجا که میخواهی مرا ببر!
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهائیست ببین مرگ مرا در خود که مرگ من تماشائیست مرا در اوج می خواهی تمــــاشا کن تماشا کن دوروغیــــــــن بودم از دیروز مرا امروز حاشــا کن رفیقـــان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند شگفتـــــا از عـــــــزیزانی که هم آواز من بودند به سوی اوج ویــــــــرانی پل پـــرواز من بودنــــد. ...
یا در کوچه باغ شهر احساس شکست لاله را جدی بگیریم اگر نیلوفری دیدیم زخمی برای قلب پر دردش بمیریم بیا در کوچه های تنگ غربت برای هر غریبی سایه باشیم بیا هر شب کنار نور یک شمع به فکر پیچک همسایه باشیم بیا ما نیز مثل روح باران به روی یک رز تنها بباریم بیا در باغ بی روح دلی سرد کمی رویا ی نیلوفر بکاریم بیا ...