که میداند ؟ که میداند ؛
زعقلش می خورد او پشت پایکسر؟
به گرداب هلاکت می کشاند عقل اورا ،
بلکه کوروکر.
سخن سربسته گفتند ؛ قرنها ، گویی همه باما ؛
چرا درپرده ماندیم ما ،
ولی بازیچه ی پندارخود یکسر.
حبابی میکند مارا به مکرخویشتن پابند
به زندانی عبث درمانده ایم یک عمرسرگردان
خدارا چون توان گفتن ، ززندان مخوف خویش ؛
که ما برخویشتن عمری ست ، زندانیم وزندان بان
چومرغی سالها ، بنموده ایم ما خویشتن مجروح
زبس سررا به دیوارقفس
...