مشاهده RSS Feed

یادداشت های کوتاهی از زندگی و فلسفه زندگی من.

  1. برگرفته از یادداشتهای یک دلقک !!!

    مردان هم قلب دارند....فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است....
    مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند....شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند..
    هر وقت زن بودنت را میبینم...سینه ام را به جلو میدهم.....صدایم را کلفت تر میکنم...تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی...
    مرد که باشی...دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی...
    ... نه بخاطر زورِ بازوها!

    مثل تو دلتنگ میشوم.. ولی.گریه نمیکنم...
    بچه میشوم....بهانه
    ...
  2. احوالات من...

    توسط در تاریخ شنبه ۱۵ مهر ۹۱ در ساعت ۰۲:۲۷ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    دلم برای خودم تنگ شده است مدتی . حتی احوال خودم را هم نمیگیرم . آینه مدتی است حسرت یک نگاه مرا دارد . در میان اتاق میان شلوغیها مینشینم و بالش رو از روی تخت میکشم رو زمین و دراز میکشم . یه چیزی مبشینه تو کمرم - اه تیزی کمربند شلوارم پهلویم را زخم میکند . دیگر حتی وسایل خودم هم با من غریبگی میکنند .
    دستم را زیر سرم رو بالش میزارم و خیره میشم به سقف..... چشمانم را محکم میبندم ٬ اشکال عجیب غریبی زیر پلکهایم رژه میرود . سرم درد میکند ...
  3. دوباره پاییزم

    توسط در تاریخ شنبه ۱۵ مهر ۹۱ در ساعت ۰۲:۱۲ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    دوباره باد ، پ ر د ه ی ب ک ا ر ت پنجره را درید آیا ؟
    هنوز ابرهای ل
    ندهور با هیکل درشتشان
    بی
    عت جاودانه شان را نشکستند با باد ٬ آیا ؟
    ر
    عدو برق هم با آن عظمت
    نتوانسته است ادب کند باد را ٬ آیا ؟
    درختان جامه ی زرد به تن می
    کنند
    در این فصل سرد ، رنگ
    گرم می پوشند ٬ آیا ؟
    ک
    شیده شده سایه هامان در این عصرهای پاییزی
    می فروشند ف
    خر به هیبت بی بدیل زمین ٬ آیا ؟
    چرا در این هوای دل انگیر پاییزی ، آسمان زانوی غم در ب
    غل دارد ؟
    دزدیده اند از میان پیرهن
    گ
    ...
  4. اتوبوس قرمز

    توسط در تاریخ شنبه ۱۵ مهر ۹۱ در ساعت ۰۲:۰۱ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    ((این داستان با کلی دخل و تصرف به این روز دراومده دوستان پیچیکی بخونید لذت ببرید))

    اتوبوسی می رفت

    اتوبوس قرمزی می رفت
    اتوبوس قراضه ی قرمزی که سالها می رفت
    حالا ایستاده
    از رو می نروم / از رو نمیروی / از رو نمیرود
    همچنان عاشقی که ایستاده
    و عشقش را تصادفا در میان جاده خاکی های همین اطراف شهرمان پیدا کرده بود.
    لولای در که چرخید
    دستی که تصادفن بعد از سالها لای در مانده بود آزاد شد .
    شاید دست دزدی بود
    دزدی که برای
    ...
صفحه 37 از 37 نخستنخست ... 7172731323334353637