دخترک رفــت ولـــی ، زیـر لب این را می گفت: " او یقیــنا پی معـشوق خودش می آید ." پســرک مانـد ولـــی ، روی لبـش زمــزمه بود : " مطــمئنا که پشـیمان شده برمی گردد " عشـــق قربـانی مــظلوم غــرور اســت هـــنوز ...
از این شب های بی پایان، چه می خواهم به جز باران که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده... به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن ...
شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم ...