تو وبلاگم بیشتر عاشقونه اس اگه وقت کنم خنده دار هم میزارم باتشکرخدمت بازدیدکنندگان:-101پ
زندگی قافیه باران است من اگرپاییزام توبه اندازه باران خدازیبایی:-101
رو به روی همیم… بازم مثل قدیم یه قهوه ی تلخ رو میز که نداره طعمی شروع کن… بگو تو هم حال منو داری یا که نه خیلی خوب و سرحالی؟ بگو منکه همش واسه حرفات پایه بودم به ظاهر… خب از درون تیکه پاره بودم بگو بازم مثل همیشه میشنوم من ولی به خدا نداری حرف بیشتر از من این منم بدیا تو خونم رخنه ...
[CENTER][URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"][/URL][/CENTER] [CENTER] [/CENTER][RIGHT]اگر سهمی از فردا داشتم که هیچ… اما اگر فردا سهم من نبود… به یاد این همه سادگی، یک یادش بخیر ساده از سهم خودت برایم کنار بگذار، تا لااقل تلافی کرده باشی، امروزی ...
[CENTER][URL="redirect.php?a=aloneboy.com/wp-content/uploads/nader-ebrahimi2-AloneBoy.com_.jpg"][/URL][/CENTER] [CENTER]نامه زیبای [URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]نادر ابراهیمی[/URL] به همسرش[/CENTER] [CENTER][FONT=Tahoma][FONT=Tahoma][FONT=Tahoma][FONT=Tahoma][B] [COLOR=#cc00ff][URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]تفاوت[/URL] ! [/COLOR][COLOR=#ff0000] [/COLOR][/B][COLOR=#00006c][URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]همسفر[/URL][/COLOR][/FONT][/FONT][/FONT][/FONT][/CENTER] ...
[CENTER][URL="redirect.php?a=aloneboy.com/wp-content/uploads/pir-marde-asheg.jpg"][/URL][/CENTER] پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. ...
[CENTER][/CENTER] [RIGHT]پسر گفت: اگر می خواهی[URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"] با هم بمانیم [/URL]باید همه جوره با من باشی. دخترک که به شدت پسر را [URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]دوست داشت [/URL]گفت: باشه عزیزم هر چه تو بگویی. پسرک دختر را [URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]عریان ...
روزی [URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]شیوانا [/URL]یکی از شاگردانش را دید که[URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"] زانوی غم بغل گرفته[/URL] و گوشه ای [URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]غمگین [/URL]نشسته است. پیر معرفت نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از [URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]بی وفایی [/URL]یار صحبت کرد و این که [URL="redirect.php?a=aloneboy.com/"]دختر ...
عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود ! یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود … برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان “با هم بودن و با هم ساختن” نمی گنجد؟ ...