مشاهده RSS Feed

قاصدک94

  1. هه هه هه هه

    اگه یه وقتایی زندگی قشنگ نیست ، اشکال نداره ! سعی کن به چیزای قشنگ نگاه کنی منو نیگا :D با توام منو ببین :) . . . یه نصیحت : هیچوقت گوشیه کسیو واسش درست نکنید ! تا یه سال هرچی بشه میگه تو کردی :| . . . زشتم نشدیم مردم تنهاییمونو باور کنن ! به هرکی میگم هیچکیو ندارم، میگه برو توله ! اونم کی؟؟ ...
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  2. چرا میگن 120 سال زنده باشی نمی گن 150 یا 100 سال ؟؟؟؟

    آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال ؟ در ایران و در زمان ماقبل هجوم اعراب به ایران سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای اینکه هر 4 سال یکروز اضافه کنند (که البته اضافه هم می کردند) هر 120 سال ...
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  3. درعرض6ثانیه بر استرس خود غلبه کنید

    هنگامي كه دچار استرس مي شويد بكوشيد عضلات صورت خود را شل كنيد وهيچ حالتي به آن ندهيد . لبخند بزنيد و مجسم كنيد كه اين لبخند در تمام صورت وحتي در چشمان شما پخش شده وهمه صورت شما در حال خنديدن است بعد به خود بگوييد : چشمان من مي درخشند ودر عين شادماني و آرامش يك نفس عميق بكشيد وچشم خود ...
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  4. یکی بود یکی نبود

    عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه ...
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  5. داستان فری چرکه...........

    سالها پیش در یکی از مدارس، پسربچه ای به نام فری همیشه با لباسهای چرک در مدرسه حاضر میشد هیچکدام از معلمان او رادوست نداشتند روزی خانم احمدی مادرش را به مدرسه خواند و درباره وضعیت پسرش با وی صحبت کرد اما مادر بجای اصلاح فرزندش تصمیم گرفت که به شهر دیگری مهاجرت کند، بیست سال بعد ...
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  6. کوتاهترین داستان عششششششقی

    توسط در تاریخ چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ۹۴ در ساعت ۲۳:۱۹
    روزی مردی از یک دختر پرسید: آیا با من ازدواج می*کنی؟ دختر جواب داد: نه و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد،تمام مسابقات فوتبال را دید و با هرکه دلش خواست رقصید.
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  7. امیدوارم خوشتون بیاد

    من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم! هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود. کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد. هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت . من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد ..... و شبی از شبها مردی از من پرسید تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟ باید ...
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  8. داستان کوتاه راه کار شیطان

    سه کارورز شیطان در دوزخ قرار بود که به همراه استاد خود جهت کارورزی و کسب تجربه عملی به روی زمین بیایند. استاد دوره کارآموزی از آنها سوال میکند که برای فریب و اغفال مردم از چه فنونی استفاده خواهند کرد؟ شیطان اولی میگوید: من فکر میکنم از شیوه کلاسیکی بهره خواهم جست، به این معنی که ...
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین