گاهی باید بی رحم بود نه با دوست نه با دشمن بلکه با خودت..........! و چه بزرگت می کنه ان سیلی محکمی که خودت می خوابانی تو صورت خودت.........!
انگاه که با دستانت وازه ی عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم
گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران.... خود را خوشحال نشان بدهی.... ولی چه حیف که درونت.... غوغاست......
فدای دخترای بابایی!! دخترای زود رنج!! شما داف این و اون باش من ترجییح میدم پرنسس بابام بمونم
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم.... نه از روی نیاز.... نه از روی اجبار.... و نه از روی تنهایی... فقط برای اینکه: ارزش دوست داشتن را دارد.....
هر روز بر روی دلم می نویسم: عاشقی تا اطلاع ثانوی ممنوع به رویای با تو بودن که می رسم دیگر بار دلم می لرزد....
تنهایی حق کسی است که خیانت می کند اما نصیب کسی می شود که وفادار است......!
رفت؟ به سلامت! من خدا نیستم که بگویم: صد بار اگر توبه شکستی باز ای...... انکه رفت به حرمت انچه با خود برد.... حق برگشت ندارد.... رفتنش مردانه نبود.... لا اقل مرد باشد بر نگردد....