♥●• عشـــق فانتــــزی سامان •●♥

درست مثل فنجان قهوه که ته می*کشد ،
پنجره کم*کم از تصویر تو تهی می*شود ...
حالا من مانده*ام و پنجره*ای خالی و
فنجان قهوه*ای که از حرف*های ناگفته پشیمان است...

ديــر بـــاريدى بـــاران...



ديـــر..!


من مدتـــ هاستــ


در حجــم نبــودن کسى خشکيـــده ام...!

سکـــــوت میکنم ...

بگذار حرفـــها آنقدر یکدیگر را بزنند تا بمیرن ..!

غریب است دوست داشتن و عجیب تر ان است دوست داشته شدن
وقتی میدانیم کسی با دل و جان دوستمان دارد ونفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده
به بازیش میگیریم
هرچه او عاشق تر ما سر خوش تر,هر چه او دل نازک تر,ما بی رحم تر
تقصیر از ما نیست...
تمامی قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده است...

بـــ ـــآ هَمــ ــه چیــ ــز کِــ ـــنآر آمــ ـــدَمـــ ــ....!

دَلــ ـــیــلِ ایــ ــלּ هَمِــه دیــ ـــوآنِــ ــگـ ــے ام.....

تَنـ ـــهــآ بـ ـــآوَرِ جُمــ ـــلِـه آخَـــ ـــر تُــ ــوسـتـ ـــ.....

چــ ــیزے بیـــنـ ــمآלּ نَــ ــبود.....!!!

هِـــے تـــ×ــــو......!!



بآ خود چهـ فکـــر کرבهــ ايے.....



اَز مَـטּ בور بآش



خيلے وَقتـ اَست اَز سنگـ هَم سَخت تـر شـבه اَم



تنهآ کآريے کهـ ميتوآنم اَنجآم دهم



ضربهـ زבטּ اَستـ.....בل شکستَـטּ اَستـ .....



اَشکـ בر آوردטּ اَستـ

یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست...؟؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخری.....؟؟؟؟

ای مـــــــــرد

زن اگر شیـــــطنت نکند

اگر بـــــــــرای گریه، دلتنگی،

خستگی به آغوشـــــــت پناه نیاورد

اگر تمام حرفهایش را برای تو نــــــگوید

اگر حسادتش را از روی بزرگی عشـــــــقش نبینی..

اگر صدایـــــش دلت را نلرزاند ...