دوباره به من دروغ بگو بگو که رویاهایت میان مرگ و منپرسه نمی*زندتن*ات را چند بار خلاصه کرده*ایمیان تن آب و طناب؟چند بار مرد شده*ایبه مرگ فکر کرده*ایچند بار به منبه پیراهن*ام که نباشد دروغ بگو قهرمانمگر یک مردچقدر می*تواندراست بگوید؟"ناهید عرجونی"
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست آنقدر به خاطر ضربدر های جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم که تبدیل شدم به ... تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی !!!
تو مانند کبوتر ها نجیبی تو مثل داستانهای عجیبی گناه من چه بود که گفتی از این پس از نگاهم بی نصیبی . . .
کـــاش یکیــــ پیـــدا می شــــد که وقتــــی می دیــــد گلــــوتـــــ ، ابـــــر داره و چشـمـاتـــــ ، بــــارون جـــای اینکـــه بپــرســـه : چـــته ؟ چـــی شــده ؟ چـــرا ؟ بغــــلتـــــ کنــــه و بگـــــه : گـریـــه نکــــنکن ..
زندگی قصه و حرفیست که شیرینی آن خــنــده ی تــوســت ... تلخی اش ... گــریــه ی تـــو .... کاش که پر باشد لحظه هایم همه از خنده ی تو . مست هستم از هوایی که نفست در آن میپیچد ... نفسم در گیر است لا به لای نفست آه چقدر شیرین است طعم نفست !!!