روز مرگی عین مردن است حتی اگه شب دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو زیر بارون راه برو ، نترس از خیس شدنبرو دریا شنا کن به آسمون و ستاره ها نگاه کنخواب ببین شعر بگوخاطرات قشنگ رو بنویسقاصدک رو بگیر و آرزو کن و فوتش کن
همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود ! شاید آن روز که برگشتی خسته باشی ...
باید فراموشت کنمچندیست تمرین میکنم من می توانم! می شود! آرام تلقین میکنم. حالم، نه، اصلآ خوب نیست... تا بعد بهتر می شود!! فکری برای ِ این دل ِ تنهای ِ غمگین میکنم. من می پذیرم رفته ای، و بر نمی گردی همین! خود را برای ِ درک این، صد بار تحسین میکنم. کم کم ز یادم می روی، این روزگار و رسم اوست! این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین میکنم.
بیا ای بی وفای من و امشب را فقط امشب برای خاطر آن لحظه های درد کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن که من امشب برای حرمت عشقی که ویران شد برایت قصه ها دارم ...