آزاد شو از بند خويش،زنجير را باور نكن،اكنون زمان زندگيست،تاخير را باور نكن،خود را ضعيف و كم ندان،تنها دراين عالم ندان،بر روي بوم زندگي،هرچيز ميخواهي بكش،زيبا و زشتش پاي توست،تقدير را باور نكن،خالق ترا شاد آفريد،پرواز كن تا آرزو ،زنجير را باور نكن
به ندای قلبت گوش بسپار ، قلبت همه چیز را می داند زیرا قلب توهمان جایست که گنجه ات در آن نهفته است . . .
اگه کفشت پاتو می زد و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی و درد رو به پات تحمیل کردی ، دیگر در مورد آزادی شعار نده . . .
در دلم حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد و چه اندوه عجیبی ست که در خلوت دل یاد یک دوست نباشد که تو را غرق تماشا سازد . . .
همین که فهمید غـــــــــــم دارم آتش گرفت به خودت نگیر رفیق !!!!! سیـــــــــــــ ــگارم را گفتم !
بعضيها يــار نيستن.. بــارن ،وقتي که ميرن ، آدم احساس ميکنه "سبک" شده ...!
اينجا سرزمين واژه هاي وارونه است: جايي که گنج, "جنگ" مي شود درمان, "نامرد" مي شود قهقه , "هق هق" مي شود اما دزد همان "دزد" است ... درد همان "درد" و گرگ همان گرگ.
آنقدر فریادهایم را سکوت کرده ام که اگر به چشمانم بنگرید کر می شوید…