مشاهده RSS Feed

Am0o F@r!D

  1. اعترافات احمقانه 6

    نگار: کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو می نوشتم به ذهنم رسید ما تو زبان عامیانه می گیم "بارون" اما کتابیش می شه "باران"، پس صابون هم لابد صابان هست اصلش! از این نبوغ خودم کیف کردم، همه مشقامو نوشتم صابان! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال!
    دسته بندی ها
    سرگرمی , جالب
  2. اعترافات احمقانه 5

    ستاره: اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید، چون موهام بلند بود، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو خاموشه!
    عجب!!
    دسته بندی ها
    جالب , سرگرمی
  3. اعترافات احمقانه 4

    لادن: اعتراف می کنم وقتی بچه بودم کارتون فوتبالیستها رو نشون می داد، من هم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای توی کارتون بودم، می رفتم لباسمو عوض می کردم، یه لباس خشگل و شیک می پوشیدم، تا وقتی توی دوربین نگاه می کنند، منو ببینند و عاشقم بشن!
    دسته بندی ها
    سرگرمی , جالب
  4. اعترافات احمقانه 3

    مهرشاد: یک روز ایستاده بودم منتظر تاکسی هی می گفتم میدون ونک! بعد از 2-3 بار دیدم بهم بد نگاه می کنن! دور و برم رو که نگاه کردم فهمیدم ایستاده ام توی میدان ونک می گم ونک!
    دسته بندی ها
    سرگرمی , جالب
  5. اعترافات احمقانه 2

    شمیم: اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت: املاها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده... از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!
    دسته بندی ها
    دسته بندی نشده
  6. اعترافات احمقانه!!!!!

    بهنام: اعتراف می کنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش می کردم تا کارتون تموم نشه و بعد می آمدم گریه می کردم. به مادرم می گفتم کار تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!
    دسته بندی ها
    سرگرمی , جالب
  7. سخني از دكتر شريعتي

    بگذار دیدن تو را با در دها آشنا کند ولی هرگز کوری را به خاطر ارامش ، تحمل نکن.

    دکتر شریعتی
    دسته بندی ها
    جالب