هیچ کجا… جز خواب روی بازوهای مردانه ات ،امنیت را معنا نمیکند برایم… خواب در بازوان مردانه ات بهترین آرامش دنیا برای من است بگذار حسودان هر چه دلشان میخواهد بگویند
کمی تنها... کمی بی کس... کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده... خدا دیگر کجا رفته ...؟ نمی دانم مرا آیا گناهی ست که شاید هم جرم آن غریبی و جدایی ست... مرا اینگونه باور کن...
هَمیشِـﮧ دِلتَنگے بـِﮧ خاطِرِ نَبودَنِ شَخصے نیست گاهے بـِﮧ عِلَتِ حُضورِ کَسے دَر کِنارَت اَست کِـﮧ حَواسَش بـِﮧ نِگاهِ عاشِقِ تُو نیست.....!
دمش گرم...باران را می گویم...به شانه ام زد و گفت:خسته شدی... .تو استراحت کن من می بارم... .
غمگینم به اندازه ی قاضی که متهم ردیف اوا قتل دوست اون بود. غمگینم مثل دلقکی که رو صحنه دید عشقش با معشوقش به او میخندند.
به سلامتیه پسری که به خاطر دوس دخترش عرق میخوره اما نمیدونه دوس دخترش زیر یکی دیگه عرق میکنه. به سلامتی پسری که پای چشش به خاطر عشقش کبود شده اما نمیدونه عشقش گردنش پیش کس دیگه ای کبود شده.
لعنت به این روزها ! این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ، هفته و ماه و سال دارند اما افسوس که روح ندارند …
دل استــ دیگر خسته میشود … بی حوصله میشــود … از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد