ابري نيست
بادي نيست
مي نشينم لب حوض،
گردش ماهي ها،روشني،من،گل،آب،
پاكي خوشه ي زيست
مادرم ريحان مي چييند
نان و ريحان پنير،آسماني بي ابر،اطلسي هايي تر
رستگاري نزديك:لاي گل هاي حياط
نور دركاسه ي مس، چه نوازش ها مي ريزد!!
نربان از سر ديوار بلند،صبح را روي زمين مي آرد
پشت لبخندي پنهان،هر چيز
مي رود بالا تا اوج،من پر از بال و پرم
راه مي بينم در ظلمت،من پر از فانوسم
(سهراب )