مشاهده RSS Feed

.:::: سمفونی استفراغ ::::.

مصاحبه با مهندس اعظم قلي*زاده پاشا: شرکت ایرفو

به این مطلب امتیاز بدهید
كنجكاوي من از آن زمان برانگيخته شد كه آقاي ابراهيميان در سخنراني*اش در مراسم تأسيس "شركت سرمايه*گذاري چشم*انداز توسعه*ي شمال" (شهريور84) در مورد ايشان گفته*بود: » يك فرد تهيدست روستايي كه در زمان تحصيلش در بابل، از شدّت فقر، شبها در گوشه*اي از مدرسه*ي كاظم*بيك مي*خوابيد، بعدها توانست با پشتكار از دانشكده*ي فنّيِ دانشگاه تهران فوق*ليسانس شيمي بگيرد و با صرفه*جويي، پس*انداز و همّت عالي، كارخانه*ي ايرفو را راه*اندازي كند كه الآن يكي از 5 كارخانه*ي بزرگِ صنعت فولاد كشور است … . آقاي مهندس قلي*زاده! اجازه بدهيد بگويم كه شما "ماتسوشيتا"ي ايران هستيد. درود بر شما … !(كونوسوكي ماتسوشيتا: متولّد 1894 ، اوزاكا، بنيانگذار شركت ناسيونال، پايه گذار مؤسسه*ي PHPO و يكي از بنيانگذاران توسعه*ي ژاپن)

با شنيدن اين سخنراني با خودم فكر كردم كه چرا من ماتسوشيتاي ايراني را كمتر از ماتسوشيتاي ژاپني مي*شناسم؟ با آن يكي از طريق مطالعه*ي كتاب جذّابِ "نه، براي لقمه*اي نان" آشنا و علاقه مند شده*بودم، تا آنجا كه در سفرم به ژاپن (در سال 2003) در كوچه پس كوچه*هاي "اوزاكا" (زادگاه ماتسوشيتا) دنبال ردّپا و آثاري از او مي*گشتم! امّا همشهريِ مدير و مدبّرم، آقاي قلي*زاده*ي پاشا را كه دهها سال در صنعت كشور استخوان خرد كرده، نمي*شناختم. اين بود كه تصميم گرفتم ايشان را بشناسم و بشناسانم. نظر هيئت تحريريه را جلب كردم و با قرار قبلي به اتّفاق اعضاي سرويس گفت و گو خدمت*شان رسيديم.

رفتار ايشان هيچ سنخيّتي با زمختي فضاي كارخانجات صنعتي و مديران عامل آنها نداشت.مردي مهربان، متواضع و خنده*رو كه بيشتر به استادان معارف اسلامي شباهت داشت، بخصوص آن*وقتي كه سعي مي*كرد با استناد به آيات قرآني (و تأكيد روي واژه*ي حديد ثابت كند كه اسلام از ديرباز به علم و صنعت توجّه ويژه*اي داشته*است.

*آقاي مهندس!بهتر است در ابتدا سؤالي را مطرح كنم كه هميشه در ذهنم بوده، چرا پاشايي*ها اين قدر باهوشند؟

هوش، البتّه يك نعمت خدادادي است. بر اساس اصل وراثت، اگر اجداد و گذشتگان باهوش باشند، بچّه*ها و نسلهاي بعدي*شان هم باهوش مي*شوند. ريشه*ي ما پاشايي*ها برمي*گردد به يكي از همراهان و ملازمان امامزاده سيّد نظام*الدّين، نواده*ي امام حسن (ع)كه از نسل تركان عثماني و بسيار باهوش بود.خود امامزاده سيّد نظام*الدّين كه در بندپي شرقي داراي بارگاه و مقبره*ي زيارتي است، از مردان متّقي روزگار خود و انسان با كرامتي بود.او بعد از اقامت در روستاي پاشامير، تمام زندگي*اش را وقف حضرت سيّدالشّهدا (ع) و مردم كرده*بود.

*چند سال داريد و روزگارتان در دوران تحصيل چگونه بود؟

متولّد 1314 هستم. سواد ابتدايي را درمكتب*خانه آموختم. تقريباً 13 ساله بودم كه به بابل آمدم و در دبستان تربيت (با مديريت آقاي صابري) ثبت*نام كردم و از همان روز اوّل رفتم كلاس پنجم نشستم. ما آن موقع وسيله*ي نقليه نداشتيم و با اسب رفت و آمد مي*كرديم. از مهرماه كه به بابل مي*آمديم، آن*قدر در شهر مي*مانديم تا شب عيد. جادّه نداشتيم و براي رفت و آمد از كنار سجّادرود (سجرو ) عبور مي*كرديم.

*پدرتان زنده*اند؟

نه!فوت كردند.ايشان معروف به شيخ نعمت*الله و طلبه*ي مدرسه*ي صدر بودند وخوار و بار و سقط*فروش بودند. كشاورزي هم مي*كردند.ما 3 برادر و يك خواهر هستيم. يك برادرم شغل كشاورزي دارد و برادر ديگرم مهندس كشاورزي است.

* تا پايان دبيرستان در مدارس بابل درس خوانديد؟

نه! ماجراي درس خواندن من طولاني است. كلاس هفت را در دبيرستان شاهپور بودم. بقيّه**ي سيكل اوّل (تا كلاس نهم)را به*صورت شبانه در قم خواندم.بعد به بابل برگشتم و كلاس دهم و يازدهم را در رشته*ي عمومي رياضي دبيرستان قنّاد ادامه دادم. سال ششم را آمدم تهران و دانش*آموز رشته*ي رياضي دبيرستان مروي شدم (35-1334).

در همان سال دكتر اقبال، رئيس دانشگاه تهران، اعلام كردند كه دانش آموزان رشته*ي رياضي می*توانند در كنكور پزشكي شركت كنند.چون به رشته*ي پزشكي علاقه مند بودم، 3 ماه تابستان همان سال نشستم و دروس رشته*ي طبيعي را خواندم و همه*چيز را بخوبي ياد گرفتم. امّا متأسّفانه به*محض اينكه سر جلسه*ي امتحان نشستم همه*چيز را فراموش كردم. چيز عجيبي بود! حتّي يك مسئله*ي ساده يادم نيامد. مجبور شدم به رشته*ي اصلي*ام بروم. در همان سال در كنكور دانشكده**ي فنّي شركت كردم. ظرف 3 روز تمام معلومات رياضي*ام بازآفريني شد. خوشبختانه در دانشكده*ي فنّي تهران در رشته*ي مهندسي شيمي قبول شدم. آن موقع مرحوم بازرگان استاد ترموديناميك و قبلاً نيز رئيس دانشكده*ي فنّي بودند.

در طول تحصيلات دانشگاهي*ام جزو دانشجويان ممتاز دانشكده بودم و معمولاً بورسيه مي*گرفتم. بعد از 4 سال موفّق شدم در رشته**ي مهندسي شيمي فوق ليسانس بگيرم.

* برگرديم سر موضوع اصلي! لطفاً مراحل ورودتان به اين كار بزرگ صنعتي را براي خوانندگان توضيح دهيد.

اجازه بدهيد ابتدا از شرايط صنعت در زماني كه من از دانشكده*ي فنّي فارغ*التّحصيل شدم، بگويم. در يك جمله بگويم، در آن موقع اصلاً چيزي به نام صنعت نداشتيم. يك كارخانه*ي كوچك قند در كهريزك داشتيم كه در حدّ يك كارگاه بود. كارخانه*ي سيمان ري هم بسيار كوچك بود . صنعت دفاعي كشور هم در حدّ توليد تفنگ برنو بود كه كارخانه*اش در غورخانه (توپخانه)*ي تهران قرار داشت. يك نسّاجي (قائمشهر) داشتيم كه اصلاً به*حساب نمي*آمد. محصولات و فرآورده*هاي صنعتي مناسبي نداشتيم. بيشتر از خارج وارد مي*شد. ما در آن موقع مصرف*كننده*ي صرف بوديم.اوّلين كارخانه*ي مدرني كه وارد ايران شد (صنعت ريخته*گري) همان جايي بود كه من در سال ۱۳۴۰مشغول شدم.صاحب اين كارخانه آقاي داود رجبي (وزير راه كابينه*ي اعلم و دكتر مصدّق)، آدم باسواد و تحصيل كرده*ا**ي بود. او كارخانه را از سوئيس خريداري كرده*بود و تحت نظارت كارشناسان سوئيسي، نصب و راه*اندازي كرد.كارشناسان سوئيسي خيلي متكبّر و مغرور بودند. آنها حتّي حقّ توحّش مي*گرفتند.

* در اين سالهاچه كارهاي خاصّي انجام داديد؟

كار خاص كه چه عرض كنم.من در زمان جنگ، شرايط مهمّات و ابزارآلات جنگي را بدقّت بررسي كردم. فهميدم رزمندگان خمپاره* و مهمّات كم دارند و امكانات لجستيكي ضعيف است. از سال 63 تصميم گرفتم سمت و سوي توليدات كارخانه را به ساخت خمپاره*ي* 120ميليمتري تغيير دهم. دست به توليد زديم و روزانه 2500 قبضه خمپاره توليد مي*كرديم.البتّه كارخانه*هاي ديگر هم تدريجاً خمپاره*هاي 60 ،80 و 120 ميليمتري و گلوله*ي توپ 150 ميليمتري را و توليد مي*كردند.

*اجازه بدهيد از شرايط فعلي شركت ايرفو بپرسيم.

خواهش مي*كنم.همان طور كه گفتم شركت ايرفو حدود 40سال در صنايع ريخته*گري، حرارتي و ماشين*سازي تجربه دارد و در سالهاي 78، 79 و 80 به*عنوان واحد نمونه*ي كشوري انتخاب شده و داراي گواهينامه*ي iso9001 و گواهينامه*ي ملّي ايران و برخوردار از چندين لوح تقدير كشوري است.

* محصولاتش چيست؟

ديگ چدني شوفاژ سانترال، پكج چدني شوفاژ ديواري و زميني (در دو مدل آشپرخانه و موتورخانه*اي) ، انواع يخچال فريزر، لوله و اتّصالات چدني فاضلاب، رادياتور آلومينيومي، قطعات چدني سنگين صنعتي و طرّاحي ماشين*سازي خطوط توليد.

*تعداد كارگران و كاركنان شركت چند نفر است؟

300 نفر .

*ببخشيد! اجازه دارم بپرسم چند نفرشان همشهري هستند؟

50 - 50 ؛ يعني حدود 150 نفر از همكاران ما اهل بابل هستند.

*مشكل اشتغال كِي بايد حل شود؟

اين مشكل، البتّه يك مشكل ملّي است و همه بايد براي حلّ آن همّت كنند.امّا مسئولان و متولّيان امور قبل از هر چيز وظيفه دارند فرهنگ كار را نهادينه و دروني كنند.جوان اگر بخواهد كار كند، بايد بلندپروازي را كنار بگذارد، در برابر مشكلات خم به ابرو نياورد و احساس شكست نكند. دولت وظيفه*ي سنگيني بر عهده دارد. در حال حاضر براي هر فرصت شغلي 000/40 دلار اعتبار لازم است. من طرحهاي زيادي در زمينه*ي صنعت، كشاورزي و... دارم كه اگر امكانات و اعتبار باشد حدود 000/100 فرصت شغلي ايجاد مي*شود.

* آخرين طرحي كه در دست اجرا داريد كدام است؟

پروژه*ي كاغذسازي از كاه برنج كه 250 ميليون دلار سرمايه مي*خواهد.

*آقاي مهندس! رمز موفّقيت*تان در چيست؟

رمز موفّقيتم در 3 چيز است: تعقّل، سخت*كوشي و توكّل. يادم نمي*آيد از كار كردن خسته شده باشم. يادم نمي*آيد از ادامه*ي كاري كه اراده كرده*ام، نااميد شده*باشم. شك برايم معنا ندارد. به*نظر من انسان مي*تواند با توكّل، تعقّل، تدبّر و سخت*كوشي بر كلّيه*ي مشكلات فايق آيد. توصيه*ام به جوانان عزيز اين است كه هرگز يأس و نااميدي به خود راه ندهند و هميشه با اميد و با اتّكا به قادر مطلق و با تمام وجود در خدمت آن كار قرار گيرند و صرف*نظر از درآمدهاي عادي و تجربه*اي كه كسب كرده*اند، قانع باشند.

هفتاد سال ديگر نيزچنين باد!

نظرات