مشاهده RSS Feed

♥●• عشـــق فانتــــزی سامان •●♥

وبلاگ عشق فانتزی سامان

به این مطلب امتیاز بدهید
به امید یه هوای تازه تر

گفتیم از رفتن و خوندیم از سفر

می خواستیم مثل پرنده ها باشیم

آسمونو حس کنیم رها باشیم

اومدیم دلو به دریا بزنیم

رنگ خورشیدو به شهرها بزنیم

اما نه اینجا سراب غربته

سهممون یه کوله بار حسرته

اینجا فصل بی صدای قصه هاست

سرگذشتی داره هر کی بین ماست

یکی از قصه غصه هاش میگه

یکی از غربت لحظه هاش میگه

یکی میخواد شبو مهتابی کنه

شهر خاکستری رو آبی کنه

دلمون تنگه سکوتو بشکنیم

شب و با خورشید و ماه آشتی بدیم

به امید یه هوای تازه تر

گفتیم از رفتن و خوندیم از سفر

می خواستیم مثل پرنده ها باشیم

آسمونو حس کنیم رها باشیم


دسته بندی ها
شخصی , عاشقانه , گوناگون , جالب

نظرات

    سلام این شعرو تو انجمنم گذاشتی که آقا سامان این باعث میشه موضوع تکرار بشه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط DayaN
    سلام این شعرو تو انجمنم گذاشتی که آقا سامان این باعث میشه موضوع تکرار بشه.
    سلام وای یادم نبود ... معذرت ...