مشاهده RSS Feed

مطالب زیبا

زیبا

به این مطلب امتیاز بدهید
توسط در تاریخ دوشنبه ۲۷ آذر ۹۱ در ساعت ۱۸:۲۸ (1969 نمایش ها)
یکبار در تاکسی نشسته بودم . نفر جلو هنگام پیاده شدن یک اسکناس پاره ی وصله ای و به قول معروف ک از جنگ برگشته ! به راننده داد و راننده هم بدون آنکه چیزی بگوید یا حتی ناراحتی در چهره اش آشکار شود ، آن را گرفت و بقیه ی پولش را پس داد . تعجّب کردم . آخه راننده ها از دو چیز خیلی ناراحت میشن : یکی پول درشت و دوم پول پاره پوره . وقتی تاکسی راه افتاد ، خود راننده به حرف آمد و گفت : من با خدای خود عهدی کرده ام و معامله ای نموده ام . گفته ام : خدایا من با بندگان تو سر و کار دارم و آنها هم که همیشه پول سالم و نو همراهشان نیست . من هر گونه پولی بدهند ، با خوشرویی قبول میکنم .[COLOR=#00b050] [B]تو هم اعمال پاره و پوره و خراب و فرسوده ی مرا قبول کن ![/B][/COLOR]
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
شخصی , عاشقانه , سرگرمی

نظرات

    بسیار عالی.ممنون