مشاهده RSS Feed

baran75

داستان خنده دار

به این مطلب امتیاز بدهید
توسط در تاریخ شنبه ۲۶ مرداد ۹۲ در ساعت ۰۰:۳۴ (850 نمایش ها)
مادر مسعود برای دیدن پسرش مسعود[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] به [/URL]محل دیدن او یعنی لندن آمده بود.
او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] به [/URL]نام ویکی زندگی می کند.
کاری[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] از [/URL]دست خانم حمیدی برنمی آمد و[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] از [/URL]طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی
خوشگل بود. و[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] به [/URL]رابطه ی میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی
بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : من میدانم که شما
چه فکری می کنید ، اما من[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] به [/URL]شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی
هستیم.
حدود یک هفته بعد ویکی پیش مسعود آمد و گفت :[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] از [/URL]وقتی که مادرت[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] از [/URL]اینجا رفته
قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که مادرت این قندان را برداشته باشد؟
خب من شک دارم ، ما برای اطمینان بیشتر[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] به [/URL]او ایمیل خواهم زد.
او در ایمیل خود چنین نوشت : “مادر عزیزم ، من نمی گم که شما قندان را از
خانه من برداشتید ، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید. اما در هر صورت
واقعیت این است که قندان[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] از [/URL]وقتی که شما[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] به [/URL]تهران برگشتید گم شده است با
عشق مسعود”
روز بعد مسعود یک ایمیل[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] به [/URL]این مضمون[URL="redirect.php?a=miyanali.com/"] از [/URL]مادرش دریافت کرد:
پسر عزیزم ، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری! و در ضمن نمی گم که تو باهاش
رابطه نداری. اما واقعیت این است که اگر او در رختخواب خودش می خوابید ،
حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود. با عشق مامان.
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات