مشاهده RSS Feed

armia

مردفقیر

به این مطلب امتیاز بدهید
توسط در تاریخ شنبه ۲۳ شهریور ۹۲ در ساعت ۰۰:۰۵ (1484 نمایش ها)
[CENTER][/CENTER]
[B][CENTER][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC] مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت [/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][/CENTER]
[/B][CENTER][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC]آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. [/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC]مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.[/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC] روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. [/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC]هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد[/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC] و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،[/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC] تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.[/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC]مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و [/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC]یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم . [/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][B][FONT=arial, helvetica, sans-serif][SIZE=4][COLOR=#3333CC]یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم! [/COLOR][/SIZE][/FONT][/B][/CENTER][TABLE]
[TR]
[TD][COLOR=#3333CC]
[/COLOR][/TD]
[/TR]
[/TABLE]
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات

    خوشحالم پسندیدی