حيرت(عطار نيشابوري)
توسط
در تاریخ سه شنبه ۱۹ آذر ۹۲ در ساعت ۱۲:۴۱ (2187 نمایش ها)
گم شدم در خود چنان كز خويش نا پيدا شدم
شبنمي بودم ز دريا غرقه دريا شدم
سايه ي بودم زوال بر زمين افتاده خوار
را كآن خورشيد پيدا گشت نا پيدا شدم
ز آمدن بس بي نشان و از شدن بس بي خبر
گوييا يك دم برآمد كامدم من يا شدم
نه،نپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي
در فروغ شمع روي دوست نا پروا شدم
در ره عشقش قدم در نه اگر با دانشي
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن ديده مي بايست بود و كور گشت
اين عجايب كه چون بينايي نابينا شدم
خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي
تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدمچون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهانمن ز تاثير دل او بيدل و شيدا شدم