مشاهده RSS Feed

niaz1370

پطرس در صف سبد کالا

به این مطلب امتیاز بدهید
روزی پطرس پسر شیطون انگشت کن تو سوراخ سد شهر...در کتابهای دوران ابتدایی دهه 60و70 از خواب بیدار شد. شاد و شنگول رفت صبحانه بخوره...
یهو دید گوشیش پیامک اومده نوشته : سلام پطی جون سبد کالا اعلام کردن به ما تعلق گرفته به تو چی؟؟؟
پطرس پیش خودش فکر کرد سبد کالا دیگه چیه؟! خدایا چی میگه این کبری!
پیامک میزنه به کبری: سلام نفس پطی فدات بشم خوبی کبی جون؟سبد کالا دیگه چیه؟

کبری: اواه مگه نمیدونی اقای روحانی لطف کرده یه سری آذوغه تعیین کرده واسه خونواده ها...من تصمیممو گرفتم میخوام برم سبد کالامو بگیرم پطی جون.

پطرس:باشه نفس منم اراده میکنم میرم سبد کالای کل اقوامتونو میگیرم تا خسته نشین...
اینطوری بود که پطی ما اخ ببخشید پطرس ما با سبد کالا اشنا شد!
پطرس رفت به محل های مختلفی از شهر که داشتن سبد کالا میدادن ولی از بس شلوغ بود بیخیال می شد میرفت یه جای دیگه...

دیگه داشت ناامید میشد که پیرمرد دانای ژنده پوش پشمک مویی رو دید.پیر دانا بهش گفت:چته پسرجان چرا اینجوری میکنی؟چرا ناامیدی؟ در ناامیدی بسی امید است...تو شب بیا اینجا دخیل ببند فردا صبح اول وقت سبد کالاتو بگیرو برو

پطرس که ازاین حرف پیر خوشش اومده بود بلند شد و گاز تیباشو گرفت رفت دنبال کبری جون که برن یه دوری بزنن.... هرچی منتظر کبری سرکوچشون وایساد نیومد...
بهش زنگید: کبی جون کجایی؟چرا نمیای عزیز؟

کبری: هنوز تصمیممو نگرفتم پطی....

شب شد ولی کبری جون هنوز تصمیمشو نگرفته بود که بره یا نه! پطرس گاز تیباشو گرفت تا بره به پیشنهاد پیر دانا دخیل سبد کالا خونه ببنده!!!!!!!!!
رفت و دید اوووووووووووووووووووووووووو چقدر دخیل بستن...اونجا بود که فهمید این پیر دانا به پست خیلیا خورده

خلاصه تونست یه جا به اندازه یه انگشت واسه دخیل بستن پیدا کنه...تا صبح همونجا موند تا یه مرد سبیل کلفتی اومد و گفت: شرمنده این تابلو رو اشتباه چسبوندیم ما سبد کالا نمیدیم جای دیگم نرین تااطلاع ثانوی تعطیله....

پطی قصه ما که انگشتش در ازدحام جمعیت نابود شده بود وقتی این بی انصافی و دید ناراحت سوار بر تیباش شد و رفت خونه... کبری هم چون سبد کالاشو پطرس نتونست بگیره باهاش کات کرد و رفت با ریزعلی که قد باباش سن داشت ولی پولدار بود...

نتیجه گیری:

یک.هیچوقت قهرمانان را از گود خارج نکنید و بهشون سبد کالا بدین تا وقتی انگشتشونو نیاز داشتین واسه سوراخ لایه اوزون به دادتون برسن و دچار بحران برف و بی گازی نشین...

دو. تو که عرضه یه سبد کالا گرفتن نداری بیخود میکنی بولوف میای....

آپدیت شده چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۲ در ۲۳:۲۵ توسط [ARG:5 UNDEFINED]

برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات