روزگارغریب
توسط
در تاریخ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۹۳ در ساعت ۱۹:۴۱ (1216 نمایش ها)
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست مي نمايد عکس مي در رنگ روي مه وشت بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب
گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب