ارزش زندگی
توسط
در تاریخ دوشنبه ۲۷ بهمن ۹۳ در ساعت ۱۱:۰۲ (1339 نمایش ها)
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود… کشاورز به او گفت که برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می*کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. و مرد قبول کرد…
درِ اولین طویله که بزرگترین هم بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین*ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می*کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می*کرد.
جوان پیش خودش گفت: “منطق می*گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.”
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می*کرد ضعیف*ترین و کوچک*ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد…
اما گاو… دم نداشت!!!
زندگی پر از ارزش*های دست یافتنی است اما اگر به آن*ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی…