قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن . از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم اشکهایی را بریز که من ریختم دردها و خوشیهای من را تجربه کن سالهایی را بگذران که من گذراندم... روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن همانطور که من انجام دادم ... بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی.
וے ڪـוش فــرבו ڪـــﮧ וز خــפוب بـیــבוر مـیـشـבҐ زنـבگــے رنـگ בیـگرے بـﮧ خــפב مـے گـرفت … رنــگ رפ یـוهـוیــم
[SIZE=5]گاهی وقتا توی رابطه ها نیازی نیست طرفت بهت بگه : بـــــــــــــرو ! همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره ... همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی... همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه... همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه و همین که حضور دیگران توی زندگیش پر رنگ ...
دختــَر: دوست دُختر جَديدت خــوشــگـله؟ دَر ذهنــش ميگويــَد: (آيا واقعـا اَز مَـن خوشگِـل تَره؟) پسَر: آره خوشگِله!! (دَر ذهنش: اَما تو هَنوز زيباتَرين دُختَـرے كه ميشناسَـم هَستـے ) دُختَـر: شنيدَم دختـَر شــوخ طَبع و جالبيــه ! (دَر ...
مـــــــــوهایــم را آنقــدر کوتــآه میکنــم که خــآطره انگشتــآنت را از یــآد ببرند دیــری نمی پایــد خاطراتت دوبـــــآره می روینــد
سیزده همه برو بکـــــــــس پیچکی مبارک ..... تیم پیچک نت ...
دست بردلم مگذار.. میسوزی... داغ خیلی چیزهابردلم مانده است..