دوست ندیدم!
توسط
در تاریخ پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۱ در ساعت ۰۲:۴۵ (1290 نمایش ها)
به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم
ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم
برای گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود
ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم
دگر نگاه امیدی به سوی هیچ کسم نیست
چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم
به غیر دام ندیدم به هرکسی که شدم رام
دگر چو طایر وحشی ز آب و دانه رمیدم
رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی
که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم
منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود
به کشتزار طبیعت ندانم از چه رمیدم
یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت
که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم
ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه
که خاک غم به سر افشان چو گردباد دویدم
گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین
به شهر روسیهان شهریار روی سپیدم