قــول بــده کــه خــواهــی آمــد امــا هــرگــز نیــا! اگــر بیــایــی هــمه چیــز خــراب می شــود! دیــگر نــمی تــوانــم اینــگونــه بــا اشتــیاق بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم! مــن خــو کــرده ام بــه ایــن انتــظار،بــه ایــن پــرســه زدن هــا در اسکــله و ایستــگاه! اگــر بیــایــی مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟
بياييد تا دير نشده درست وبه موقع تغيير كنيم تا منشاتغييرات بزرگ واقع شويم ...
هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب ...
من پذیرفتم شکست خویش را پند های عقل دور اندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است میروم شاید فراموشت کنم در فراموشی هم آغوشت کنم میرم!از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را ............
هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان “خــُسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مـَجنــون” “رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمــَرد” و “پیرزَن” “تــو” و “اون” . . . “مــَن” و “تــَنهـآیی . . .”
[COLOR=#800080][SIZE=4]گــــــاهی احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام. . . خستـــــــه اش کرده ام. . . خودش هم نمی داند بامن چه کند! ! ![/SIZE][/COLOR]
همچنان منتظرم دم دروازه ی شهر زیر باران شدید تا که شاید برسد یار سفر کرده ام مثل ایام قدیم در کنارم بنشیند آرام و نگاهش همه معنای حقیقت باش خیره بر صورت او ساعتی می نگرم و اگر شد محالی بدهد بوسه ای نیز از او میگیرم شکر بسیار که نگاهش مثل آن روز نخست ...
چی فهمیدیم از این زندگی که نصف استانداردشم گذشته تازه؟ به چی دلو خوش کردیم آخه داش دایان؟ اگه قرار بود طوفانم بکنیم،گرد وخاکش تو این بیست و پنج سال باید بلند میشد!!!
آپدیت شده یکشنبه ۲۰ مرداد ۹۲ در ۱۷:۲۷ توسط [ARG:5 UNDEFINED]