ساعت ۹ شب. چه بارون قشنگی.بدون اینکه بدونم کجا دارم می رم.دوست ندارم به اونجا برسم.حوصله سر به سر گذاشتن با اونارو ندارم.آخه مجبورم یه مشت خنده تصنعی تخویلشون بدم و بخندونمشون که نفهمن چه خبره. راستی چه خبره؟ نمی دونم/دلم یک عشق می خواد! نه که من عاشق باشم و اون فارغ.می خوام اونم عاشق باشه. اونم شبا به یاد من بخوابه و صبح به ...