مشاهده RSS Feed

جدید ترین مطالب وبلاگ

  1. خاطره ای در 18 سالگی

    ساعت ۹ شب.


    چه بارون قشنگی.بدون اینکه بدونم کجا دارم می رم.دوست ندارم به اونجا برسم.حوصله سر به سر گذاشتن با اونارو ندارم.آخه مجبورم

    یه مشت خنده تصنعی تخویلشون بدم و بخندونمشون که نفهمن چه خبره.


    راستی چه خبره؟



    نمی دونم/دلم یک عشق می خواد! نه که من عاشق باشم و اون فارغ.می خوام اونم عاشق باشه.

    اونم شبا به یاد من بخوابه و صبح به ...
    برچسب ها: ساعت ۹ شب. ویرایش برچسب ها
    دسته بندی ها
    شخصی , سعیدم یه جنوب شهری