قانع شدم تو قسمت من نه مال مردم بودی قربان دلم که مال مردم خور نیست...
امروز دوباره عاشق شدم تکیه دادم به شانه های مردانه ات موهایم را نوازش می کردی… مرا که می شناسی رویا زیاد می بافم راستـــــی دلم برای عطر تنت تنگ شده بود پیراهنت را جا گذاشتی برای بردن آن هم نمی آیی؟
بعضی آدما یه کاری میکنن که دیگه نمیتونی دوستشون داشته باشی ، ولی عجیب دلت واسه زمانی که دوستشون داشتی تنگ میشه !
این روزا به راحتی “دروغ ” میگیم اما بزرگترین معیارمون برای شروع روابط “صداقته”
ﺑﺎﺯﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺑﺮﺩﯼ … ﺣﺎﻻ ﻧﻘﺎﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺧﺘﻢ ...! .
هر دو از ته “دل” میگوییم من حرفهایم را ، تو دروغهایت را ...!
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی, یـــک نقطـــــه, یـــک لبخنـــــد, یـــک نگــــــــاه, یـک عطر آشنـا, یــک صــــــــدا, یــک یـــــــــــاد, از درون داغونـــت می کــــند, هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…!
دوباره آمده ای ، اینبار شیرین تر از قبل دروغ میبافی ، زیرکانه تر لبخند میزنی و دلبرانه تر ناز میکنی ! اما نازنین ؛ بعد از رفتنت دلم مرد و خیلی وقت است که مغزم تصمیم می گیرد نه دلم ! پس لوند و دلبرانه که هیچ ، عاشقانه و صادقانه هم که بیایی من دیگر نیستم …