مشاهده RSS Feed

عاشقانه

  1. فکرخیالم توهستی

    توسط در تاریخ یکشنبه ۱۳ مرداد ۹۲ در ساعت ۱۵:۱۹ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    تو کی هستی که همــه فکر وخیالــم شده تو
    توشــدی زندگــی من همــه یادم شـده تو
    یاد تو در خاطراتم وقتی پیدا میشود
    میرود دنیا زیادم چون که یادم شده تو

    دسته بندی ها
    عاشقانه
  2. درنبودتو

    توسط در تاریخ یکشنبه ۱۳ مرداد ۹۲ در ساعت ۱۵:۱۲ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)



    نـــبودنتـ

    داغمـ میکند!

    آنقدر که جاے همه ے روزهاے آخر سالـ

    بی آتش


    مے سوزمـ





    دسته بندی ها
    عاشقانه
  3. آغوش تو

    توسط در تاریخ شنبه ۱۲ مرداد ۹۲ در ساعت ۲۰:۰۳ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    ...
    دسته بندی ها
    عاشقانه
  4. دلتنگم...

    توسط در تاریخ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۲ در ساعت ۱۳:۴۳ (تنهایی من)


    مَـטּ خوبَمـ... مَـטּ آراممـ ...مَـטּ قول בآבهـ اَمـ فَقط گآهے בلتنگـ میشومـ .... בلتَنگـ تَر اَز هَمهـ בلتَنگـے هآ گوشهـ اے مینشینَمـ ... بآختَـטּ هآ و صِـבآے شکستَـטּ هآ رآ میشٌمآرمـ טּمیدآنمـ مَـטּ کٌـבآمـ اٌمیـב رآ نآ اٌمیـב کَرבمـ ... کٌـבآمـ خوآهش رآ نشنیدمـ بهـ کٌـבآمـ בلتَنگے خَنـבیـבمـ ـ کهـ اَلآטּ اینگونهـ בلتنگـم ...
    دسته بندی ها
    عاشقانه
  5. فقط دلتنگی هاتو....

    توسط در تاریخ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۲ در ساعت ۱۳:۴۲ (تنهایی من)


    ببینمت . . .گونه هات خیس . . . باز با این رفیق نابابت . . .اسمش چی بود؟ هان! باران . . . باز با باران قدم زدی ؟ هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . . همدم خوبی نیست برای درد ها . . . فقط دلتنگیاتو خیس و خیس و خیس تر میکنـــــه
    دسته بندی ها
    عاشقانه
  6. میرود

    توسط در تاریخ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۲ در ساعت ۱۳:۴۰ (تنهایی من)


    ميرود و من پشت سرش آب نميريزم
    وقتي هواي رفتن دارد دريا را هم به پايش بريزي بر نميگردد...!
    دسته بندی ها
    عاشقانه
  7. بفهم

    توسط در تاریخ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۲ در ساعت ۱۳:۳۹ (تنهایی من)

    ای کــاش یا بـــــــــــودی ،
    یـــــا از اول نبودی !!!

    ایـــــن که هســـتی

    و کنــــارم نیســــتی...

    " دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد "

    بفــــــهم
    دسته بندی ها
    عاشقانه
  8. بچه که بودم...

    توسط در تاریخ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۲ در ساعت ۱۳:۳۹ (تنهایی من)

    بچه كه بودم موقع غروب كه مي شد خيلي ناراحت مي شدم اخه مي دونستم بايد اسباب بازيهامو جم كنم چون ديگه وقت بازي تو حياط تموم شده و وقت خواب و شامه . اين روزها كه بزرگتر شدم تمام دلخوشيم به شبه كه بخوابم و يادم نياد روزش چيا به سرم اومده. ديگه از بزرگتر شدن مي ترسم واي از اون روزي كه كه نه روزت دلخوشت كنه نه شبش!!!!!
    دسته بندی ها
    عاشقانه