سکوت کردم... میخوام بغض امروزم سربسته بمونه...! بعضی وقتا... سبک نشم... سنگین ترم...!
دیگری در من پشت این نقاب خنده پشت این نگاه شاد چهره خموش مرد دیگری است مرد دیگری که سالهای سال در سکوت و انزوای محض بی امیدِ بی امیدِ بی امید زیسته مرد دیگری که پشت این نقاب خنده هر زمان به هر بهانه با تمام قلب خود گریسته مرد دیگری نشسته پشت این نگاه شاد مرد دیگری که روی شانه های خسته اش کوهی از شکنجه های نارواست مرد خسته ای که ديدگان او قصه گوی غصه های بی صداست مرد دیگري ...
از سحر نقطه ی اوج ظلمت است اما آن که می داند صبح نزدیک است در اوج تاریکی دل به سپیدی می بندد ..
عشق آدم را داغ می کند و دوست داشتن آدم را پخته می کند هر داغی یک روز سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود . . .
دلم گرفته . دلم میخواد سرمو یواش بزارم رو شونه کسی اونوقت عمری گریه کنم دوست دارم زیر نور ماه باشه موقع سحر خوبه. خب منتظرت میمونم زیر درخت بلوط ..
دلم گرفته از این روزا از این روزای بد تمام نشدنی ای خدا کاری بکن دارم میمیرم از بی کسی این زمانه چه جالبه من که نفس میکشم ولی حس میکنم دارم خفه میشم .