چشم های تو قهوه ی ترک است ! ابروانت هوای کردستان! خنده هایت کلوچه ی فومن! گریه های تو چای لاهیجان! ساحل انزلی ست چشمانت... موج ها آبروت را بردند... تن داغ تو ماسه ی دریاست... توی گرمای ظهر تابستان. ای درخت مبارک نارنج... تو ...
نیستی ببینی بعد رفتنت...پشت این عینک آفتابی هوا بد جوری بارونیه...
تنها بهانه ام برای روز های زرد و خیس نگاه خدا و دست های تو بود! جا مانده ام : میان دست های خدا و نگاهت که دیگر نیست
بـــــــاد آورده را بــــــــــــاد می برد قبول! اما تویى ك بــــــا پاهاى خودت امده بودى... چرا؟!!
تنهایی اَمـ را کسی شریکــ نیستــــ مطمــــ ـئن بــــ ـآش دستِ احتیآج به سمتــــــِـ تـُـ که هیچــ ـ به سمتــــــِـ خود همــ درآز نخواهمــ کرد شآید کــِ تنهایی اَمـ از این همه تنهایی دِق کنــــد
اینا که تو خیابون راه میرن و... یهو با خودشون میخندن....آدمایی ان که با خاطره هاشون زنده ان...دیوونه نیستن فقط یکم خسته ان...
روزی که از کوچه ی احساس دلم میگذری نرم و آهسته گذر کن … که دلم سخت به احساس دلت محتاج است … شاید احساس دلت رنگ جدیدی بدهد به گل قالی بی جلوه ی این کنج اتاق شاید ابعاد جدیدی به دلم راه گشود که نگویم تنگـــست … که نگویم دلتنــــگ و بگویم برپاست … و بگویم مشتاق، پی دیدار شماست … شاید آسان بشود گفت: " تحمل" و ببینی لبخند همچنان پابرجاست … شاید آسان بشود گفت: ســــــــلام
من به اندازه جشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت به نگاهی نگران، تو به اندازه تمام تنهایی من شاد بمان