مشاهده RSS Feed

تمام مطالب وبلاگ

  1. يه وقــــتایی که دلت گـرفته

    يه وقــــتایی که دلت گـرفته ؛

    بغض داری ،

    آروم نـیستی !

    دلت بـــراش تـنگ شده ....

    حـوصله ی هـیـچـکسو نـداری !

    ...به یــاد لحظه ای بیفت کـه :

    اون هــمه ی بی قـراری هــای تـو رو دیـــد؛

    امــا ....

    چـشمـاشـو بست و رفــت اری رفت...
  2. چقـدر دوستتان دارد...

    توسط در تاریخ یکشنبه ۰۹ مهر ۹۱ در ساعت ۱۲:۰۶ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    هر کسی می تواند به زندگـــی شما وارد شود و "بگــوید" چقـدر دوســتتان دارد.
    امــّـــا این فقــط از عهده یک شخص خیلی خـــاص برمی آید که در
    زندگی شما "بمــاند" و "نشـــــان دهد" چقـدر دوستتان دارد.
  3. عرفان نظر آهاری

    توسط در تاریخ یکشنبه ۰۹ مهر ۹۱ در ساعت ۱۲:۰۵ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟

    لیلی گفت: من. خدا شعله ای به او داد.

    لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.

    سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم.

    خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.

    لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.

    لیلی گر می گرفت. خدا حظ می کرد.
    ...
  4. هر شب و در رویایم...

    توسط در تاریخ یکشنبه ۰۹ مهر ۹۱ در ساعت ۱۲:۰۳ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    هر شب و در رویایم
    تورا می بینم

    تو را حس می کنم

    من اینگونه تو را میشناسم

    و همینطور

    از ورای فاصله ای طولانی

    و فضایی که بین ما وجود دارد

    تو آمده ای که خودت را

    به من نشان دهی و همینطور

    نزدیک

    دور

    هر کجا که هستی

    من اعتقاد دارم

    که قلبم به تپش ادامه میدهد
    ...
  5. بَراے يـِک لَحظِـہ هَم کِـہ شُده

    توسط در تاریخ یکشنبه ۰۹ مهر ۹۱ در ساعت ۱۲:۰۱ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    کُل ِدُنيا را هَم کـِہ داشتِـہ باشــے ...

    باز هَم دِلَت ميخواهَد...

    بَعضــے وَقتها .. فَقَط بَعضــے وَقتها ...

    بَراے يـِک لَحظِـہ هَم کِـہ شُده ...

    هَمِـہے دُنياے ِيــِک نَفَر باشــے
  6. تو شهری هستم که تو هستی...

    توسط در تاریخ یکشنبه ۰۹ مهر ۹۱ در ساعت ۱۱:۵۸ (.:::: سمفونی استفراغ ::::.)
    خدایا خیلی دلم گرفته...آخه چرا یهو اینجوری شد...واقعا دارم به قسمت و سرنوشت ایمان پیدا میکنم...ولی حاضرم قسم بخورم که همش ناخواسته بود....من که دوست نداشتم بیام اینجا خودت
    یه کاری کردی که اینطوری بشه....خسته شدم!
    گاهی وقتا فک میکنم من و تو زیادم از هم دور نیستیم!من زیر همون آسمونی زندگی میکنم که
    تو هم میکنی....تو شهری هستم که تو هستی...حتی بعضی روزا همون هوایی رو نفس میکشم
    که تو میکشی...میبینی با چه چیزایی دارم خودمو گول میزنم! برا تویی که حتی شک دارم یه دقیقه
    فقط ...
  7. وبلاگ عشق فانتزی سامان

    توسط در تاریخ یکشنبه ۰۹ مهر ۹۱ در ساعت ۱۱:۴۶ (♥●• عشـــق فانتــــزی سامان •●♥)
    چه فرقی دارد ،
    پُشت میله ها باشی ؛
    یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن ،
    وقتی که آرزوهایت ،
    در حبس باشند !

    دسته بندی ها
    شخصی , عاشقانه
  8. وبلاگ عشق فانتزی سامان

    توسط در تاریخ یکشنبه ۰۹ مهر ۹۱ در ساعت ۱۱:۴۵ (♥●• عشـــق فانتــــزی سامان •●♥)
    از "او"هاي شعرهاي قبلي ام نترس

    "او" که کسي نبوده!!!

    او تــــــــ?ـــــو بودي

    وقتي هنوز نيامده بودي

    دسته بندی ها
    شخصی , عاشقانه