امروز که رفتم مدرسه ...یاد اون روزامون افتادم بی هوا ...
یادته اولا ساعت 6صبح بیدارم میکردی و میگفتی :بلندشو خانوم تنبل
نیم ساعته تو سرما منتظرتم تا بیای ...منم میخندیدم و میگفتم :روانی...
اخه من هفت میرفتم و توزودترمیخواستی ببینی منو ...یادته همش موهامو
میکشیدی میگفتی بزن تو اینارو تا قیچیش نکردما...بعد اخم میکردی...
انقد لوس میشدم و مظلوم که بازم نگام کنی...خیلی بیمعرفت اشنای دیروزم...
بغض گرفتتم باز...