خستـــه ام (!) از ایـــن دلـــداری هـای مجـازی دلـــم شانــه هـای حقیقی میخــواهـد....
خدایا!!! دستانم را زدم زیر چانه ام ..... مات و مبهوت نگاهت میکنم ..... طلبکارنیستم.... فقط مشتاقم بدانم ته قصه چه میکنی بامن؟؟!!
مچاله کرد.... شکست ..... خط زد ...... خلاصه راحت شد......... ارث پدرش که نبود..دل من بود...
دوستت دارم هایت را....... بیا نزدیک تر... میخواهم صدای گرم نفسهایت دیوانه ام کند....
چقدر سخته تو هق هق گریه هات نفس کم بیاری ... اونوقت کسی که دوسش داری به یکی دیگه بگه نفسم....
مهلت بده.....میروم .... فقط... پایت رابردارتاغرورم راجمع کنم......
شب که میشود شروع میشود... ای کاش های من....
در آخر گفت بازی بردوباخت داره.... زبانم بند آمده بودبگویم.... بی انصاف ... کدام بازی؟؟؟ من باتوزندگی کردم....