دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یك موضوعی باهات صحبت كنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم.
اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی كه ذهنم رو مشغول كرده بود,باهاش صحبت می كردم. موضوع اصلی این بود كه من می خواستم از اون جدا بشم.
بالاخره هرطور كه بود موضوع
...