گذشت افسانه ي اين عمر کوتاه نشد کس از دل تنگ من آگاه تو را همراه مي دانستم افسوس تو هم بودي رفيق نيمه ي راه تا ديار نيستي راهي نمانده در سراي سينه جز آهي نمانده حاصلي از عمر کوتاهي نمانده به درياي طوفاني زندگاني شکسته چرا زورق مهرباني در اين شهر سر تا به دامن خموشي بيا مُردم از دوريِ مهرباني خدايا فراموشيم ده چه ...