((این داستان با کلی دخل و تصرف به این روز دراومده دوستان پیچیکی بخونید لذت ببرید))
اتوبوسی می رفت
اتوبوس قرمزی می رفت
اتوبوس قراضه ی قرمزی که سالها می رفت
حالا ایستاده
از رو می نروم / از رو نمیروی / از رو نمیرود
همچنان عاشقی که ایستاده
و عشقش را تصادفا در میان جاده خاکی های همین اطراف شهرمان پیدا کرده بود.
لولای در که چرخید
دستی که تصادفن بعد از سالها لای در مانده بود آزاد شد .
شاید دست دزدی بود
دزدی که برای
...