Symphony vomissements" Symphony vomiting" تراوشات اسیدےذھن بیمار سادیسمے من. I'm sick sadistic brain acidic seeps. Je suis malade, s'infiltre esprit sadiques کپی بردارے از مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع نیز مجاز است لذا پیگرد قانونی هم ندارد,,حتی برای شما دوست عزیز:وو
گاهی میرسه که دیگه از خدا نه پول میخوای، نه خونه میخوای، نه کسب و کار میخوای، نه... فقط یه دل خوش میخوای! فقط یه دل خوش...
نه التماس می*کنم نه خیره خیره نگاهت فقط آه می*کشم و سکوت میکنم همین آه برای تمام زندگی* ات کافیست
وقتی هوا خیس می شود دلم بهانه ی تو را می گیرد و گونه هایم ؛ بوی خاک باران زده می دهند ... پنجره را باز می کنم ، نفسم می گیرد ! ... نفسم می گیرد ... ! درست مثل همان لحظه که چشمان تو در چشمان من ماند همان لحظه که منتظر ماندی تا چیزی بگویم ... امّا ... تو دیگر منتظر نماندی ... منتظر نماندی تا دوباره نامت را نفس بکشم و بگویم ... بگویم که بی تو دیگر نفسم برای همیشه می گیرد !
سفــــر آگــــاهی سفری بود که آغاز شد از یک خواهش خواهش بودن و پیدا کردن خواهشی نامحسوس، از دل ذره ای گنگ، بی خود و نا آگاه التماسی مخفی، در دل عشق بزرگ ابدی، ذره ای داخل دریای عظیم ذرات ذره با خواهش خود، بودن یافت..... اولین پرسش بی پاسخِ بودن این بود: واقــــــــعاًهســــتم ...
انتظار من از لحظه های امشب و هر شب به وسعت لحظه های رسیدن، بار رحیل بسته است ! آری دگر این انتظار نیست این شوق مطلق است که از طلیعه ی آمدنت بر پیکر سحر، جوانه ی نور، رسته است ! آه ای یگانه ترین ، یکتای هرم عشق ! شور حضور تو بر فرسنگ های فاصله پل عروج بسته است .
با من سخن بگو ای جلوه ی حضور ای مطلق نبود ای سایه ی وجود با من سخن بگو ... ای آخرین سرود ... من با امید مهر تو زنگار درد را از آینه پر غبار دل شستم من ، وامانده در وقفه گاه نفس - میعادگاهمان- بعد از دم حضور تو ... بازدم ، از جان خود دریغ کرده و مردم ! با من سخن بگو ای سایه ی وجود !
برادرم کنون که می روی تمام عزم لحظه های من ، فدای عزم لحظه های تو شبانگاه بی فروغ من ، ستاره پوش کهکشان راه تو نفس ، سیاه پوش رفتنت که تارو پود جان من ، غریق در عزای مرگ وعده های تو ... کنون که می روی، برو... خدا نگهدار تو!