Symphony vomissements" Symphony vomiting" تراوشات اسیدےذھن بیمار سادیسمے من. I'm sick sadistic brain acidic seeps. Je suis malade, s'infiltre esprit sadiques کپی بردارے از مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع نیز مجاز است لذا پیگرد قانونی هم ندارد,,حتی برای شما دوست عزیز:وو
نامه ی یک عروس کم توقع به نامزدش همسر آینده ام : می توانی خوشحال باشی،چون من دخترکم توقعی هستم! اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی . اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند داماد سراست وتو اعتماد به نفست هی بالاتربرود! اگر می گویم باید ماشین بزرگ ...
من دیگه خسته شدم بس که چشام بـارونیه پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه من دیگه بسه برام تحمل این همه غم بسه جنگ بی*ثمر برای هر زیاد و کم وقتی فایده*ای نداره غصه خوردن واسه چی واسه عشقای تو*خالی ساده مردن واسه چی نمی*خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم نمی*خوام گناه بی*عشقی بیفته گردنم نمی*خوام دربه*در پیچ و خم این جاده شم واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم وایسا دنیا، وایسا دنیا من می*خوام پیاده شم ...
اصحاب کهف...چقدر سریال مرموز و پر احساسی بود...مخصوصا اون آهنگای متن عجیبش...اما من...من دنبال یه غار میگردم که برم توش و از این خواب چندین ساله بیدار شم...هست غاری چنین؟
تراکتورها خیلی سخت کار میکنند ! زیر آفتاب ٬ بارون ٬ شب یا روز فرقی نمی کند مردها هم سخت کار می کنند دقیقا مثل تراکتور ! اصلا باید مرد بود تا معنی تراکتور بودن را فهمید ! تراکتور چیز عجیبی است ٬ درون گرا و مستقل ! دقیقا مثل یک مرد
قلم امروز راس ساعت تو ... افسار گریخت شاعری گریخت و افکارش رمیده چراغ قرمزها را رد کرد ...پرده ها را درید کسی که خون واژه ها از سر انگشتانش فواره می زد وکاغذها نیز چون معشوقهای فریبا هر شب پذیرای او بودند و قلم خونینش افکارش چراغ قرمزها را رد کرد .... در کوچه انتهای کوچه ی آزادی به بن بست رسید . افکار پرده ها را درید شباهنگام ،در آن دم که مردم خواب و عکس مهتاب در آب . رفت به عرش عده ای گفتند کافر شد ... اما در میان بارگاه خدایش ایستاد.... ...شعر خواند .... مست ...
مادرم میگویدتی شرت راه راه با خط عمودی بپوش افقی به تو نمیآید مادر است دیگر ! دوست داردپسر تپلش کمی لاغر تر به نظر آید اما پدرم میگوید :مهم این است که خودت گلیمت را از آب بکشی بیرون و حکیمانه در چشمانم لبخند می زند اما مسئله این است گلیمم کو ؟ آری گلیمم کجاست ؟و مجنون می شوم و شیداگونه به دنبال گلیم می گردمشب و روز.و ذهنم رم میکند در مسئله ی گلیمو سرم می ترکد از درد بی گلیمی از درد چشمانم را روی هم میگذارم .... درست از این بر افکارم گله رم کرده . اسب تفکرات روی اعصابم رژه میرود اسب حیوان ...
مردان هم قلب دارند....فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است.... مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند....شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند.. هر وقت زن بودنت را میبینم...سینه ام را به جلو میدهم.....صدایم را کلفت تر میکنم...تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی... مرد که باشی...دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی... ... نه بخاطر زورِ بازوها! مثل تو دلتنگ میشوم.. ولی.گریه نمیکنم... بچه میشوم....بهانه ...
دلم برای خودم تنگ شده است مدتی . حتی احوال خودم را هم نمیگیرم . آینه مدتی است حسرت یک نگاه مرا دارد . در میان اتاق میان شلوغیها مینشینم و بالش رو از روی تخت میکشم رو زمین و دراز میکشم . یه چیزی مبشینه تو کمرم - اه تیزی کمربند شلوارم پهلویم را زخم میکند . دیگر حتی وسایل خودم هم با من غریبگی میکنند . دستم را زیر سرم رو بالش میزارم و خیره میشم به سقف..... چشمانم را محکم میبندم ٬ اشکال عجیب غریبی زیر پلکهایم رژه میرود . سرم درد میکند ...