Symphony vomissements" Symphony vomiting" تراوشات اسیدےذھن بیمار سادیسمے من. I'm sick sadistic brain acidic seeps. Je suis malade, s'infiltre esprit sadiques کپی بردارے از مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع نیز مجاز است لذا پیگرد قانونی هم ندارد,,حتی برای شما دوست عزیز:وو
اصحاب کهف...چقدر سریال مرموز و پر احساسی بود...مخصوصا اون آهنگای متن عجیبش...اما من...من دنبال یه غار میگردم که برم توش و از این خواب چندین ساله بیدار شم...هست غاری چنین؟
تراکتورها خیلی سخت کار میکنند ! زیر آفتاب ٬ بارون ٬ شب یا روز فرقی نمی کند مردها هم سخت کار می کنند دقیقا مثل تراکتور ! اصلا باید مرد بود تا معنی تراکتور بودن را فهمید ! تراکتور چیز عجیبی است ٬ درون گرا و مستقل ! دقیقا مثل یک مرد
قلم امروز راس ساعت تو ... افسار گریخت شاعری گریخت و افکارش رمیده چراغ قرمزها را رد کرد ...پرده ها را درید کسی که خون واژه ها از سر انگشتانش فواره می زد وکاغذها نیز چون معشوقهای فریبا هر شب پذیرای او بودند و قلم خونینش افکارش چراغ قرمزها را رد کرد .... در کوچه انتهای کوچه ی آزادی به بن بست رسید . افکار پرده ها را درید شباهنگام ،در آن دم که مردم خواب و عکس مهتاب در آب . رفت به عرش عده ای گفتند کافر شد ... اما در میان بارگاه خدایش ایستاد.... ...شعر خواند .... مست ...
مادرم میگویدتی شرت راه راه با خط عمودی بپوش افقی به تو نمیآید مادر است دیگر ! دوست داردپسر تپلش کمی لاغر تر به نظر آید اما پدرم میگوید :مهم این است که خودت گلیمت را از آب بکشی بیرون و حکیمانه در چشمانم لبخند می زند اما مسئله این است گلیمم کو ؟ آری گلیمم کجاست ؟و مجنون می شوم و شیداگونه به دنبال گلیم می گردمشب و روز.و ذهنم رم میکند در مسئله ی گلیمو سرم می ترکد از درد بی گلیمی از درد چشمانم را روی هم میگذارم .... درست از این بر افکارم گله رم کرده . اسب تفکرات روی اعصابم رژه میرود اسب حیوان ...
مردان هم قلب دارند....فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است.... مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند....شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند.. هر وقت زن بودنت را میبینم...سینه ام را به جلو میدهم.....صدایم را کلفت تر میکنم...تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی... مرد که باشی...دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی... ... نه بخاطر زورِ بازوها! مثل تو دلتنگ میشوم.. ولی.گریه نمیکنم... بچه میشوم....بهانه ...
دلم برای خودم تنگ شده است مدتی . حتی احوال خودم را هم نمیگیرم . آینه مدتی است حسرت یک نگاه مرا دارد . در میان اتاق میان شلوغیها مینشینم و بالش رو از روی تخت میکشم رو زمین و دراز میکشم . یه چیزی مبشینه تو کمرم - اه تیزی کمربند شلوارم پهلویم را زخم میکند . دیگر حتی وسایل خودم هم با من غریبگی میکنند . دستم را زیر سرم رو بالش میزارم و خیره میشم به سقف..... چشمانم را محکم میبندم ٬ اشکال عجیب غریبی زیر پلکهایم رژه میرود . سرم درد میکند ...
دوباره باد ، پ ر د ه ی ب ک ا ر ت پنجره را درید آیا ؟ هنوز ابرهای لندهور با هیکل درشتشان بیعت جاودانه شان را نشکستند با باد ٬ آیا ؟ رعدو برق هم با آن عظمت نتوانسته است ادب کند باد را ٬ آیا ؟ درختان جامه ی زرد به تن میکنند در این فصل سرد ، رنگ گرم می پوشند ٬ آیا ؟ کشیده شده سایه هامان در این عصرهای پاییزی می فروشند فخر به هیبت بی بدیل زمین ٬ آیا ؟ چرا در این هوای دل انگیر پاییزی ، آسمان زانوی غم در بغل دارد ؟ دزدیده اند از میان پیرهن گ ...
آپدیت شده شنبه ۱۵ مهر ۹۱ در ۰۲:۱۸ توسط [ARG:5 UNDEFINED]
((این داستان با کلی دخل و تصرف به این روز دراومده دوستان پیچیکی بخونید لذت ببرید)) اتوبوسی می رفت اتوبوس قرمزی می رفت اتوبوس قراضه ی قرمزی که سالها می رفت حالا ایستاده از رو می نروم / از رو نمیروی / از رو نمیرود همچنان عاشقی که ایستاده و عشقش را تصادفا در میان جاده خاکی های همین اطراف شهرمان پیدا کرده بود.لولای در که چرخید دستی که تصادفن بعد از سالها لای در مانده بود آزاد شد . شاید دست دزدی بود دزدی که برای ...