مشاهده RSS Feed

عاشقانه

  1. وقتی یک پسر/یک دختر...

    [COLOR=#ff0000]♥[/COLOR]وقتي يک دختر حرفي نميزند
    ميليونها فکر در سرش مي گذرد

    [COLOR=#ff0000]♥[/COLOR]وقتي يک دختربحث نميکند
    عميقا مشغول فکر کردن است [COLOR=#ff0000]

    ♥[/COLOR]وقتي يک دختربا چشماني پر از سوال به تو نگاه ميکند
    يعني نمي داند تو تا چند وقت ديگر با او خواهي بود [COLOR=#ff0000] ...
  2. ایینه

    [COLOR=#000000] [FONT=arial][SIZE=3][B]آینه پرسید که چرا دیر کرده است؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟ [/B][/SIZE][/FONT] [/COLOR][COLOR=#000000][FONT=arial][SIZE=3][B] خندیدمو گفتم او فقط اسیر من است. تنها دقایقی چند تأخیر کرده است. [/B][/SIZE][/FONT][/COLOR]

    [COLOR=#000000][FONT=arial][SIZE=3][B]گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد ...
  3. ...

    [SIZE=3][FONT=fixedsys][COLOR=#000000][B]معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
    دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
    معلم كه [SIZE=3]بسیار عصبانی بود[/SIZE]، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
    چند بار ...
  4. ...

    ک درختي تنها توي يک جنگل تاريک و سياه از غم و درد به خود ميپيچيد.
    از خودش ميپرسيد که چرا اينقدر تنهايم؟! که چرا هيچ دلي با من نيست؟ که چرا نيست دلي نگران من و تنهايي من؟ چه شود گر که دگر قد نکشم؟ چه شود اگر که من توي جنگل نباشم؟آنقدر گفت و گريست که شکست و آرام روي يک نهر روان ساخت ...
  5. ...

    به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
    و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
    چون زمانی که از دستش بدی
    مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
    اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
  6. زن و شوهر و برخورد با ماموران

    زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
    پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
    زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
    ماموران مدرک خواستند،
    زن و مرد گفتند نداریم !
    ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
    زن و مرد گفتند ...

    برای ثابت ...
  7. فرق مادر ها و پدر ها

    مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم".

    مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ...
  8. شیر عاشق

    شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.
    شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
    از دور مواظبش بود…
    پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
    شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
    دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...
    دسته بندی ها
    عاشقانه , گوناگون , جالب
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین