مشاهده RSS Feed

Miracle

  1. ...

    [SIZE=3][FONT=fixedsys][COLOR=#000000][B]معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
    دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
    معلم كه [SIZE=3]بسیار عصبانی بود[/SIZE]، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
    چند بار ...
  2. ...

    ک درختي تنها توي يک جنگل تاريک و سياه از غم و درد به خود ميپيچيد.
    از خودش ميپرسيد که چرا اينقدر تنهايم؟! که چرا هيچ دلي با من نيست؟ که چرا نيست دلي نگران من و تنهايي من؟ چه شود گر که دگر قد نکشم؟ چه شود اگر که من توي جنگل نباشم؟آنقدر گفت و گريست که شکست و آرام روي يک نهر روان ساخت ...
  3. ...

    به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
    و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
    چون زمانی که از دستش بدی
    مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
    اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
  4. توصیف یک ریاضیدان درباره ی زن و مرد

    روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.

    جواب داد:....


    اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

    اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10....

    اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم ...
  5. زن و شوهر و برخورد با ماموران

    زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
    پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
    زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
    ماموران مدرک خواستند،
    زن و مرد گفتند نداریم !
    ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
    زن و مرد گفتند ...

    برای ثابت ...
  6. فرق مادر ها و پدر ها

    مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم".

    مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ...
  7. مردم چه می گویند؟

    می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

    می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

    به رشته ...
    دسته بندی ها
    گوناگون , جالب
  8. نه به جنیفر لوپز

    هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
    وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
    هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
    فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
    ...
    دسته بندی ها
    گوناگون , جالب
صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین