عشق ،یعنی که تکان خورده و سرپا بشویم زورکی هم که شده در دل هم جا بشویمآنقَدَر صبر که شاید علفی سبز شودپای هم پیر شویم و متوفّی بشویم !.
عشق بيداد من باختن يعني لحظه عشق جان سرزمين يعني يعني زندگي پاک عشق ليلي و قمار من مجنون در عشق يعني ... شدن ساختن ...
مُتَنَفِرَمْ اَزْ اِنْسآטּْ هآیےْ کِهـ دیوآرِ بُلَنْدَتْ رآ مےْ بینَنْدْ ، ولےْ بهـ دُنْبآلِ هَمآטּْ آجُرِ لَق دیوآرَتْ هَسْتَنْدْ کِهـ . . . تُو رآ فُروْ بریزَنْدْ . . . تآ تُو رآ اِنْکآرْ کُنَنَدْ . . . وَ اَزْ رُویَتْ رَدْ شَوَنْدْ . . .
یک مترسک خریده ام عطر همیشگی ات را به تنش زده ام در گوشه اتاقم ایستاده درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند . . . کلاغ جان! قصه من به سر رسید... سوار شو! ...
سیگاری روشن می کنم و به خاموش بودنم فکر می کنم کام عمیق همراه آهـی کوتاه بیرون می دهم دودش را کمرنگ می شود مثلِ خودم آهسته مـی سوزد خسته است مثلِ خودم از زندگیِ اجباری! ...
به سراغ من اگر میخواهی دوباره بیایی بدان که من... دلم شکسته... خورده هایش تیز است... سخنانم دیگر آنقدر ها هم شیرین نیست... مانند زهر شده... به سراغ من اگر می آیی بدان... در چشم هایم دیگر عشقی موج نخواهد زد... به سراغ من اگر می آیی بدان... دستان من دیگر ...
در آغوشــــ خودمـ هستم ... من خودم را در آغوشـــــــ گرفته ام ! نه چندان با لطافتـ ... نه چندان با محبتـــــ ... اما وفادار ... وفادار ...
چمـدان امیـدمـ را مــے بندمــ یادمــ باشـد خنـده ها و بوســہ هایمـ را جا نگـذارمــ آری مسافــرمــ تا دیار آغــوش ِ تـــــــــو چنـد فرسخــے بیــش نماندهــ کمــے از دلتنگــے دور شده امـــ .. بــے تابـــ نباش کــہ این مقصـد هیچ گاه مبدا نخواهــد شـــد مهمانــے کــہ میزبانــش نـگاه ِ تـو بــاشد دیگـر رفتنــے نیست ..