پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی*من مرو ای جان جان بی*تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد ...
انقدر دوست داشتم و دارم که بخاطر همه کاری انجام میدمو انجام میدم اما تو نمیفهمی به من چه..............دستم نمک نداره وگرنه اون موقع که غذاتو میخوردی نمیگفتی نمک بر دار بیار..........خخخ
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت... این داستان رو دوستم برام تعریف کرده : دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره ...
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
آدمها همیشه نیاز به نصحیت ندارند. گاهی تنها چیزی که واقعاً به آن محتاجند ، دستی است که بگیرد ،گوشی است که بشنود و قلبی است که آنها را درک کند..
تو این زندگی نصف عمرمون به فکر کردن راجع به یکی دیگه گذشت. نصف دیگشم برای پیدا کردن سر چسب نواری!!! مخالفی؟قبول نداری آیا؟؟؟ * * به یارو میگن امتحان رانندگی قبول شدی ؟ میگه معلوم نیست ماشینو زدم تو دیوار ، سروان رفته تو کما منتظرم برگرده ببینم چی میشه ! ...
یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یك پسر ایرانی میگه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون كنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن كه نمیتونن خودشون رو کنترل كنن؟؟ پسره لبخندی میزنه و میگه: ملكه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟ و هر مردی ملكه انگلستانو لمس كنه؟! ...