مشاهده RSS Feed

فریاد سکوت

خدایا با من حرف بزن

به این مطلب امتیاز بدهید
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد.کودک نشنید .
او فریاد کشید: خدایا: با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد.اما کودک گوش نکرد.
او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا: بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید.
او فریاد کشید خدایا: معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید.
او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.
خدا پایین آمد و بر سر کودک دست كشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد.
او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد. !!؟
برای مشاهده در ابعاد واقعی کلیک کنید
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
شخصی

نظرات